سایدانازسایداناز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

سایدا ناناز طلائی ، فرشته آسمونی

عکسهای ماه 15 قند و عسل

سلام.بفرمایید نارنگی این اولین باریه که پام زخم شده،البته تقشیر خودم بود،داشتم تو خیابون یه سگی رو دنبال می کردم که افتادم. اینم مردم آزاری بابامه...همیشه بیبی هامو می بنده به پشتم. منم مجبورم با همین وضع نمازمو بخونم. اینم سایدا و عشق پوشیدن دمپایی مامانی     ...
22 آبان 1390

سایدا و شاپینگ

سلام. خدا خیر بده این هندیها رو که حداقل یه یکشنبه رو تعطیل کردن تا ما بتونیم نفسی بکشیم.خداییش خیلی کارم سخته.  سایدا نازو تازه خوابوندم والان که دارم اینو می نویسم اینقدر که درد پس گردن دارم که خدا می دونه،آخه از ساعت10 صبح تا 6 غروب که ساعت کاریم تو دانشگاهه یه ریز سرم تو کامپیوتره  و ماکسیمم استراحتم نیم ساعته.خدا کنه کارم خوب پیش بره و درسم زودتر تموم شه. یکشنبه گذشته رفتیم یه دوری بیرون زدیم و سری هم به فروشگاه(مال) نزدیکه خونمون زدیم که جدیدآ باز شده.خیلی جای باحالیه هر چی بخوایم اونم در حد فوق مرغوب اونجا وجود داره.( اینجور مالها تو پونا فراوونه اما این خیلی نزدیکه به خونمون.)سایدانازم حسابی اونجا ر...
17 آبان 1390

دخمله کدبانو شده

سلام،سلام ای بچه ها،بزرگترا،کوچولوترها،سایداناناز اومده خونه شما یکشنبه منو مامانی و باباجون رفتیم شاپینگ. به صرفه بود برام،یه کفش بوق بوقیه، صورتیه، پروانه ای برام خریدن . مبارکه خودم باشه. ولی انگار کفشم ویروسی بود تا پوشیدمش سرما خوردم.   تازه وقتی مامانی میخواست خونمونو تمیز کنه،من رفتم از تراس یه جاروی کثیف قشنگ گرفتم و شروع به جارو زدن کردم. ببینید زبونمو،خنده نداره،گذاشتم که همه بدونن با چه زحمتی من خونمونو تمیز می کنم.   امروز منو باباجونی رفتیم یه جایی که فیل ببینیم. وه ه ه ه ه ه ه ه ه چه بزرگه.ولی من نترسیدم. دیگه خبر اینک...
12 آبان 1390

سایداناز تو شهر بازی

تاب تاب اباسی خداسایدانازو نندازی اگه می خوای بندازی تو شهر بازی بندازی سلام.امشب رفتیم شهر بازی سر کوچمون و کلی بازی کردیم.خیلی بهمون چسبید،جای همه بچه ها خالی. قبل از نشون دادن عکساش، اخبار روزو بگم: آلان یه دو ماهیه که دیگه انگشتمو موقع خواب نمی مکم،و مامانی هم خیلی بابت این قضیه خوشحاله. در ضمن موقعی که دستشویی دارم مماغمو می گیرم و می گم پیف پیف و به مامانی easy toilet را نشون می دم که برام بیاره.بعدش هم برا خودم clap می کنم. تازه خیلی قشنگ حرف می زنم و می  گم:بابا،ماما،baby،ball،بدو،ممه،عمهوقتی هم غذامو خوردم و تموم شد کلی برا خودم clap می کنم.   ...
7 آبان 1390

شروع ماه پانزده و جشن بزرگ دیوالی در هند

h appy diwali شروع ماه پانزدهمم تقریبآبا شروع دیوالی (که دقیقآ 2 آبان می شه) همزمان شده.دیوالی یکی ار بزرگترین جشنهای هندوستان هست که ابن جشن در واقع بر اساس یکی از افسانههای قدیمه هنده که در آن مردی صالح بر گروه ستمکاران پیروز میشه و از آن زمان این روز به عنوان یه روز مقدس برای هندیها ،هر سال جشن ملی محسوب می شه و برای حدود یک هفته تعطیل رسمی میشه، البته مدرسه ها برای حدود 25 روز تعطیله.خوبیشم ابنه که مامانی منم یه هفته تعطیلی داره و کلی باهم حال می کنیم،وای که چقدر کیف داره.   رسم و رسومات جشنشون هم تقریبآ مثل نوروز ما می مونه .همه لباس نو می خرن و تو حیاطشون،تپه ای از خاک، به صورت یه دهکده،با...
5 آبان 1390
1